مارالمارال، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

* مارال فرفری *

یه مشورت

سلاممممممممممممممممم بازم سلام........................................ میدونید چیه دیشب اصلا خوابم نمیومد .. شامو که خوردیم .نیم ساعت بد حسن جونی و مارال جیگرم خوابیدن ولی من اصلا حس خوابم نداشتم.. اول خودمو با چای خوردن سرگرم کردم  دیگه نمیونستم چیکار کنم که اومدم سراغ کامپیوتر البته بعد از اینکه خراب کاریای مارال رو جمع کردم . تازه اینم بگم  کامپیوتر وصل نمیشد به نت دیگه خودتون  دارید میبینید چی شد دیگه بعد از یه عالمه کلنجار درستش کردم تو  وبلاگم یه سری زدم همچنین به دوستای خوبم بازم کاری از پیش نبردم تا اینکه زورم به قالب وبلاگ رسید نمیدونم شاید بد شده یا شاید خوب؟...
24 خرداد 1391

مارال و قضیه خوابش

  سلام بازم سلام .............................. باورتون نمیشه من صبح به صبح مارال عزیزمو با زور از خواب بیدار میکنم  میدونید ساعت چند؟ ١٢ ظهر خوب فکر کنید منم بیدار شم چی کار کنم منم میخوابم ببین چی میشه دیگه خیلی بده اینجوری به هیچ کارم نمیرسم وقتی  ساعت نگاه میکنم میبینم ١٢ ساعت  .غصم میگیره ............  تا بلند میشیم نصف روز رفته .امیدوارم بزرگتر شد بهتر بشه ما بازم امروز رفتیم بیرون اینم عکس نانازم که رفته رو صندلی یه پیرمد نشته بود و چشمتون روز بد نبینه مگه بلند میشد ا ینم جیگر طلای مامان و شیطنت در چشمانش بلاخره از بیرون امدیم تقریبا س...
23 خرداد 1391

موفقیت عالی مارال و شیرین زبونیاش

  سلام دوستای خوبم...........................................   قبل از هر چیز یه خبر خوش دارم براتون .یادتون گفتم دارم مارال رو از پوشک کردن میگیرم  . بلاخره موفق شدم باورتون نمیشه چقدر خوشهالم و چقدرم راحت شدم   برای خودشم خوبه تو این گرما......... بیچاره گلم زود یاد گرفت و زیاد اذیت نکرد . نانازم. عشق مامانی. خوشملم .خیلی دوست دارم..... امروز ما رفتیم خونه مامانم .البته ما همیشه صبح میریم اونجا مگه چی بشه نریم اینم عکس جیگر طلای مامان در راه خونه مامانییییییییییییییی   دیدید اینم دخمل نازو شیطون راستی مارال امروز خونه مامانینا یه حرفای میزدا از خنده  ترکیدیم ...
22 خرداد 1391

یک شنبه 91/3/21

  سلام................................... امیدوارم که خوب باشید  خیلی دلم براتون تنگ شده بود   امروز منو مارال از صبح خونه مامان شایسته بودیم من جیگرمو گذاشتم اونجا رفتم کمی خرید کنم و یه شلوار سنبادی خوشگل برا مارال گلی خریدم.........................خدایش قشنگه نهههههههه؟  بعد ازظهری  منو مامانمو مارال عزیزم رفتیم بیرون تا من دکمه بخرم و یه کمی مارالم هوا بخوره و بازی کنه  اینم عکساشه که بازم شیطنت از اینکه نمیزاشت عکس بندازم .و طبق روال همیشه پاستیل به دسته  ! یا به قول خودش( پاسیل) الانم که میبینید من اینجام مارال خوشگله خوابیده و قرار وقتی بیدار...
21 خرداد 1391

مارال خوشتیپه و شیطنتهای همیشگی

مارال دخمل گلم اماده و منتظر در پله ها جیگرم و نوشتن پاها با خودکار یا به قول خودش(اوکار) مارال و لجبازی هر شب او در لباس نپوشیدن  دختر بلا و علاقه شدیدش به  سر کردن شال و روسری مارال و قشنگترین شیرین کاریش مارال و علاقه شدیدش به عینک در 8 ماهگی حتی و حتی در سالن عروسی در 21 ماهگی حتی در وقت خواب در 22 ماهگی بای بای بای ...
21 خرداد 1391

بی قراری مارل گلی 91/3/20

سلام............................ امروز که از خواب پاشدیم مارال کلی اذیت کرد همش بی قراری میکرد تازه نصف شب همش نق میزد  .فکر میکنم خواب میدید .امیدوارم که این طور باشه باورتون نمیشه اینقدر گریه کرد که  منو حسن جونی کلافه شدیم  منم  تصمیم گرفتم صبحونشو بدم بخوره و ببرمش حموم تا یه کمی اب بازی کنه ولی چشمتون روز بد نبینه حمومم کار ساز نبود.......... نمیدونستم چی کار کنم گاه میگه لاک بزن  ....................منم میگم چشم  گاه میگه منو بزار رو مبل کلیدو خاموش روشن کنم بازم مجبوری بگی چشم و گرنه خودتون میدونید چی میشه خلاصه :داستان همین طوری ادامه داره ......................که بازم میگه ب...
20 خرداد 1391

جمعه91/3/18

سلاااااااااااام......................... امشب خیلی خسته ام به خدا اینگار یه تریلی از روم رد شده .....نخندید جدی میگم اخه مهمون داشتم .داداشم و مامانینا و دوست بابابم بودن البته اینا خودمونیین ولی بازم تدارکات لازم بود اونم با وجود مارال از صبح به خدا سر پام اول گردگیری....... .....که من واقعا بدم میاد بعدشم جارو برقی کشیدن و اخرشم شروع کردم به اماده کردن غذاها من به گفته مهمونام شام زرشک پلو با مرغ و سالاد اندونزی و پیش غذا هم مامانم زحمت کشید آش دوغ گذاشت و زله و پودینگم بود راستی میوه هم هندونه  بود البته به زبون مارال (ادونه) نمیدونید مارال چه قدر منو اذیت کرد به خدا دیونه شده بودم کلی با هم دعوا کردیم اخرش  به...
20 خرداد 1391

خواستگاری

سلام منو مارال عصری رفتیم بیرون  تا چند تا  وسایل بخریم چون اگه یادتون باشه میخوایم بریم خواستگاری. الان عمو عباس دل تو دلش نیست الهی ...خیلی دوست دارم عباس اقا الانم که میبینید من اینجام چون حسن جونی رفته دوش بگیره و قراره ما هم اماده بشیم عجب اماده شدنی.................................. مارالم داره خراب کاری میکه وکاغذ های روی میخوای میز کامپیوتر رو کند ................ اینم جیگرم .خوشگلم . زندگیم  ...
19 خرداد 1391