مارال و قضیه خوابش
سلام بازم سلام ..............................
باورتون نمیشه من صبح به صبح مارال عزیزمو با زور از خواب بیدار میکنم
میدونید ساعت چند؟١٢ ظهر
خوب فکر کنید منم بیدار شم چی کار کنم منم میخوابم ببین چی میشه دیگه
خیلی بده اینجوری به هیچ کارم نمیرسم وقتی ساعت نگاه میکنم میبینم ١٢ ساعت .غصم میگیره............ تا بلند میشیم نصف روز رفته .امیدوارم بزرگتر شد بهتر بشه
ما بازم امروز رفتیم بیرون اینم عکس نانازم که رفته رو صندلی یه پیرمد نشته بود و چشمتون روز بد نبینه مگه بلند میشد
اینم جیگر طلای مامان و شیطنت در چشمانش
بلاخره از بیرون امدیم تقریبا ساعت٣ بود منم تا رسیدم جیگرمو بردم حموم گفتم بزار سر حال بشه ...................جیگر مامامانشه بوس بوس بوس
الانم که میبینید اینجام مارال از حموم اورمدیم نخوابید
منم براش کارتون بره ناقلا رو گذاشتم
خودمم رفتم شام آبگوشت بار کردم چون همسایه پایینیمون رفته بود کربلا .امروز صبح اومده .به ما هم قربونی دادن منم چون حسن جونی خیلی دوست داره (الاهی من فداش عزیز دلم ) به خاطرهمین آبگوشت گذاشتم .
الانم باهاتون خداحافظی میکنم چون میخوام برم خیاط ببینم لباسمو دوخته .پرو کنم
دوستون دارم بای بای