مارالمارال، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

* مارال فرفری *

موفقیت عالی مارال و شیرین زبونیاش

  سلام دوستای خوبم...........................................   قبل از هر چیز یه خبر خوش دارم براتون .یادتون گفتم دارم مارال رو از پوشک کردن میگیرم  . بلاخره موفق شدم باورتون نمیشه چقدر خوشهالم و چقدرم راحت شدم   برای خودشم خوبه تو این گرما......... بیچاره گلم زود یاد گرفت و زیاد اذیت نکرد . نانازم. عشق مامانی. خوشملم .خیلی دوست دارم..... امروز ما رفتیم خونه مامانم .البته ما همیشه صبح میریم اونجا مگه چی بشه نریم اینم عکس جیگر طلای مامان در راه خونه مامانییییییییییییییی   دیدید اینم دخمل نازو شیطون راستی مارال امروز خونه مامانینا یه حرفای میزدا از خنده  ترکیدیم ...
22 خرداد 1391

یک شنبه 91/3/21

  سلام................................... امیدوارم که خوب باشید  خیلی دلم براتون تنگ شده بود   امروز منو مارال از صبح خونه مامان شایسته بودیم من جیگرمو گذاشتم اونجا رفتم کمی خرید کنم و یه شلوار سنبادی خوشگل برا مارال گلی خریدم.........................خدایش قشنگه نهههههههه؟  بعد ازظهری  منو مامانمو مارال عزیزم رفتیم بیرون تا من دکمه بخرم و یه کمی مارالم هوا بخوره و بازی کنه  اینم عکساشه که بازم شیطنت از اینکه نمیزاشت عکس بندازم .و طبق روال همیشه پاستیل به دسته  ! یا به قول خودش( پاسیل) الانم که میبینید من اینجام مارال خوشگله خوابیده و قرار وقتی بیدار...
21 خرداد 1391

مارال خوشتیپه و شیطنتهای همیشگی

مارال دخمل گلم اماده و منتظر در پله ها جیگرم و نوشتن پاها با خودکار یا به قول خودش(اوکار) مارال و لجبازی هر شب او در لباس نپوشیدن  دختر بلا و علاقه شدیدش به  سر کردن شال و روسری مارال و قشنگترین شیرین کاریش مارال و علاقه شدیدش به عینک در 8 ماهگی حتی و حتی در سالن عروسی در 21 ماهگی حتی در وقت خواب در 22 ماهگی بای بای بای ...
21 خرداد 1391

بی قراری مارل گلی 91/3/20

سلام............................ امروز که از خواب پاشدیم مارال کلی اذیت کرد همش بی قراری میکرد تازه نصف شب همش نق میزد  .فکر میکنم خواب میدید .امیدوارم که این طور باشه باورتون نمیشه اینقدر گریه کرد که  منو حسن جونی کلافه شدیم  منم  تصمیم گرفتم صبحونشو بدم بخوره و ببرمش حموم تا یه کمی اب بازی کنه ولی چشمتون روز بد نبینه حمومم کار ساز نبود.......... نمیدونستم چی کار کنم گاه میگه لاک بزن  ....................منم میگم چشم  گاه میگه منو بزار رو مبل کلیدو خاموش روشن کنم بازم مجبوری بگی چشم و گرنه خودتون میدونید چی میشه خلاصه :داستان همین طوری ادامه داره ......................که بازم میگه ب...
20 خرداد 1391

جمعه91/3/18

سلاااااااااااام......................... امشب خیلی خسته ام به خدا اینگار یه تریلی از روم رد شده .....نخندید جدی میگم اخه مهمون داشتم .داداشم و مامانینا و دوست بابابم بودن البته اینا خودمونیین ولی بازم تدارکات لازم بود اونم با وجود مارال از صبح به خدا سر پام اول گردگیری....... .....که من واقعا بدم میاد بعدشم جارو برقی کشیدن و اخرشم شروع کردم به اماده کردن غذاها من به گفته مهمونام شام زرشک پلو با مرغ و سالاد اندونزی و پیش غذا هم مامانم زحمت کشید آش دوغ گذاشت و زله و پودینگم بود راستی میوه هم هندونه  بود البته به زبون مارال (ادونه) نمیدونید مارال چه قدر منو اذیت کرد به خدا دیونه شده بودم کلی با هم دعوا کردیم اخرش  به...
20 خرداد 1391

خواستگاری

سلام منو مارال عصری رفتیم بیرون  تا چند تا  وسایل بخریم چون اگه یادتون باشه میخوایم بریم خواستگاری. الان عمو عباس دل تو دلش نیست الهی ...خیلی دوست دارم عباس اقا الانم که میبینید من اینجام چون حسن جونی رفته دوش بگیره و قراره ما هم اماده بشیم عجب اماده شدنی.................................. مارالم داره خراب کاری میکه وکاغذ های روی میخوای میز کامپیوتر رو کند ................ اینم جیگرم .خوشگلم . زندگیم  ...
19 خرداد 1391

چهار شنبه 91/3/17

ما دوشنبه رفتیم خونه پدر شوهرم تا کادوی روز پدر رو بدیم من برای باباجون یه بلوز سفید خریدم تا امشب برای خواستگاری عباس جون بپوشه.و یه جعبه شیرینی تر .جاتون خالی شام اونجا افتادیم و مامان جون چلو گوشت گذاشته بود خیلی هم خوشمزه بود شامو که خوردیم  من از مینا جون خواستم موهامو رنگ بزاره اونم قبول کرد حدودای ساعت١ کارم تموم شد و اومدیم سمت خونه  دخملمم خیلی خوابش میومد و کلی گریه میکرد حسن جونی هم بردش یه اب میوه خرید تا رضایت داد اومد خونه بعدشم با یه بدبختی خوابوندمش منم یه کم گرد گیری کردم و خوابیدم دیروزم کادوی بابامو بردیم البته پول دادم و مامانم هم شام مرغ گذاشته بود راستی حسین (داداش بزرگم)و فریبا جون(زن داداشم...
17 خرداد 1391

دوشنبه 91/3/15

سلام به همسر عزیزتر از جانم نمیدونم حسن جون چه جوری میتونم  بابات تمام زحمات تشکر کنم   خودت میدونی تو همه وجود من هستی بدون تو دنیا برام معنی نداره همسر عزیزتر از جانم روزت مبارک مهربانترین بابای دنیا صادقانه دوستت داریم و هزاران شاخه گل شقایق تقدیمت میکنیم ...
15 خرداد 1391