رفتن به تبریز 91/3/12
سلام................. امیدوارم حالتون خوب باشه ببخشید بی خبر رفتم اخه یدفعه شد پدر شوهرم اینا رفته بودن و فقط کبری جون مونده بود ماهم چون حسن جون کار داشت قرار بود نریم ولی از دلمون نیومد بچه هارو تنها بزاریم به خاطر همین جمعه ساعت12.30 رفتیم. ما اونجا خونه خاله حسن جون میریم چون توی یکی از شهر های تبریز به نام هشترود هستن البته یکی از ده های ا ونجا.جاده موقع رفتن خیلی خلوت بود ما ساعت 6 رسیدیم اونجا هوا خیلی خنک بود .اونجا بهمون خیلی خوش گذشت ولی مارال خیلی اذیت می کرد شبمم اصلا خوب نخوابید ازجیگرم بعید بود .باورتون نمیشه کلافمون کرده بود خلاصه تا دیروز صبح اونجا بودیم ولی ساعت 4...