دوشنبه91/3/8
سلام شب بخیر خیلی خسته ام حتما میپرسید چرا ؟ اخه امشب پدر شوهرم اینارو دعوت کرده بودم شام.البته ابجی رویا واقا مهدی هم بودن که میدونید چی شد اصلا یادم رفت بهشون زنگ بزن البته بکم به خدا یادم بود فراموش کردم .بیچاره خودش شنیده بود زنگ زد گفت ماهم میایم (بازم میگم رویا جون معذرت.................... خیلی خیلی دوست دارم باورکن)
امشب بهمون خیلی خوش گذشت من خیلی دوست شون دارم همشونو میگم و دوست دارم وقتی میان اینجا همه جوره بهشون خدمت کنم و هر چی رو که دوست دارن براشون بپزم میدونید شامم چی بود
(زرشک پلو با مرغ (به خاطر همشون)..............مرغ شکم پر.(به خاطر بابا جونم).................رولت اسفناج.....................باقالی پلو.(مامان جون)......ماست وخیار پر از سیر( به خاطر مینا جون)....................سالاد شیرازی(به خاطر ابجی کبری).
لوبیا چیتی.................وزله................
ببخشید ما بقی غذاها این قدر دیر شام خوردیم که هول هولکی شد یادم رفت عکس بندازم همه بچه ها از همه چی خوششون اومده بود البته ابجی کبری از لوبیا چیتی بیشتر بیشتر خوشش اومده بود (از همین جا بهش میگم ببخشید خواهر بقیه خوشمزه نشده بود)
شامو که خوردن رویا جون وکبری جون کلی کمک کردن .منم چایی رو ریختم و بعد میوه رو هم اوردم البته کسی برا میوه جا نداشت.البته مارال نذاشت میوه ها دست نخورده برگرده کلی میوه پرتاب میکرد اینورواونور
حسن جونی خیلی امشب دیر اومد .امروز کارشون زیاد بوده .بیچاره خیلی خسته بود همین که مهمونا رفتن .اون خوابیدمنم به گفته مارال جونم کارتن بع بعی رو گذاشتم و همون جا شامشم دادم خورد و چند دقه بعد خوابیدمنم ظرفا رو جابه جا کردم کارم که تموم شد اومدم پیش شما.....................
شب بخیر