یکی از روزهای خدا
سلام ............
سلامی به قشنگی فرزند : فرزندی که نشانه بزرگی پروردگار و نشانه موهبت الهی.
دختر قشنگم .عزیز مامان تمام زندگیم .دختر دوست داشتنی و شیرین زبونم . امروز که جمعه بود ما کار خاصی نکردیم از صبح خونه بودیم تا عصرو روزمون رو با شیرین زبونیای شما میگزروندیم .اخه نمیدونی چیا میگی دوست دارم گازت بگیرم و خوشحال از این همه پیشرفتت تو حرف زدن .منو دیونه میکنه. میدونی چی میگی:
1:وقت خواب میگی ( مامان .بابا .معشوم دت)یعنی مامان بابا شب بخیر
2"بشاب یعنی بشقاب
3"تلفن و برمیداری میگی (الو ابجی بیا باشه )و قطع میکنی
4"وقتی کار اشتباه میکنی میگی معزه یعنی معذرت میخوام
5"وقتی کار بد میکنی میگم این کارتو دوست ندارم و قهرم با صدای بلند میگی بوشششششششششششششش و میای محکم بغلم میکنی"
.و خلاصه صبح زود بابا جونی کار داشت وتا ما از خواب بیدار شیم رفته بود ما هم طبق معمول ساعت 11.30 از خواب که بیدار شدیم و وقتی چشممون رو باز کردیم دیدیم بابا جونی نون سنگگ خریده و یه املت خوشمزه پخته ماهم گشنه دو تای خوردیم خوردیم .الهی فدای چنین همسری و چنین بابایی بشیم ما............................امیدوارم همیشه بابا جونت سالم باشه بوس بوس بو س
ولی عصری رفتیم خونه مامانینا و اونجا تصمیم گرفتیم شب بریم پارک و شروع کردیم به آماده کردن وسایل البته همه رو ماماننی حاضر کرد .شام یه چیز سبک بود با آش دوغ.
پارک خیلی خوش گذشتو اب و هوا هم خوب بود و شما هم فقط میدویدی و بالا و پایین میپریدی البته چون ظهر نخوابیده بودی اونجا بی قراری هم کردی و خلاصه آخراش دیگه خیلی اذییت میکردی به خاطر همینم زود حدودای ساعت11.30 برگشتیم خونه .وقتی اودیم خونه منم یه کمی آش دوغ دادم خوردی و خوابیدی و منم یه کمی جمع و جور کردم و اومدم تا برای شما خاطراتتو بنویسمو الانم خدمت شما هستم ای آروم جونننننننننننننننننننننننننننن مامان
راستی دختر قشنگم مامانی یادش رفته عکس رو تختی رو که چند روز پیش با عمه مینا رفتم خریدم رو بزاره که الان گذاشتم.ببین چقدر خوشگله
خوب دیگه برا امروز بسته ناناز مامان شب بخیر و خوب بخوابیو خوابای خوب ببینی.
بابا جونی و مامان جونی خیلی خیلی دوستت داریم
بای بای بای