رفتن به شاه عبدالعظیم
سلام دختر قشنگم دیشب ما با عمه جونات رفته بودیم شاه عبدالعظیم .خیلی شلوغ بود ولی ما تونستیم
زیارت کنیم البته خیلی اونجا بر من جالب بود میدونی چرا نانازم چون تو هم کارای منو انجام میدادی یعنی
دست میکشیدی به حرم و حتی بوس میکردی و اللهم صل علی میگفتی .این قشنگ ترین چیزی بود که
دیدم
جیگرم اونجا تا تونستی اذییت کردی بیچاره بچه ها همش مواظبت بودن .اینقدر اونجا بچه دیده
بودی که دستو پاتو گم کرده بودی .زیارت که کردیم .نمازمونم خوندیم و بعد شام رفتیم تو یه پارک
نزدیک همون جا ساندویچ خوریم
والبته فلاکس چای هم داشتیم. .
خیلی خیلی خوش گذشت .البته شما حسن جونی رو خیلی عصبانی کرده بودی کم مونده بود
دعوا بشه که با حضور بچه ها صلح شد.بعد از شام خوردن تو راه برگشت جیگرم دیگه خوابت میومد و
داشتی غش میکردی .و عقب پیش بچه ها بودی و هر از چند گاه سرتو میکرد ی وسط صندلی و میومدی بالا و اه
میکشدی .ترکیده بودیم از خنده
البته مامانی هر کار ی کردیم نذاشتی ازت عکس بندازیم فقط یه دونه با بابا حسن جونت انداختم که
برات میزارم.
خیلی دوست داریم دخمل نانازم
÷