چهار شنبه91/3/3
سلام خوبید مارال گلی امروز بر عکس روزای دیگه ساعت9 از خواب پاشد من که داشتم از خواب میمردم ولی مجبور بودم پاشم اونم با صدای مامان چیش بیدار شدن کلییییییییییییییییییییییییییییییی
خلاصه بعد از کارای بهداشتی صبحونه رو اماده کردمو دادم دخملم خورد
تو همین حین مامانم زنگ زد گفت بیا برو ولیعصر و یه چیزی رو عوض کن منم گفتم باشه . بعد از جمع کردن خونه اماده شدیم رفتیم
دختر نازم رو گذاشتم اونجا و رفتم .........کارمو که انجام دادم یه شلوار قشنگم برا مارال خریدم
وقتی اومدم دیدم مارال داره نقاشی میکشه و به جوجه بیچارشم میگه تو هم بایدنگاه کنی
نهار وکه خوردیم البته بدونه مامانیناچون روزه بودن ..منم نهار مارال که استانبولی بود دادم خورد واین زلزله نازو خوابوندم
مامان تو این حین گفت شام اب گوشت با رمیزارم بمونید اینجا.منم به حسن جون زنگ زدم اونم موافقت کرد . خلاصه فرصتو غنیمت شمردم که مارال خواب.رفتم عبدل اباد و یه پارچه کت شلواری خوشگل خریدم وقتی اومدم مارال بیدار شده بود و یه بله نون سنگگ میخورد..............................که تاحالا به این گندگی نبود
شامو که ساعت9.30 خوردیم ما زود پا شدیم و رفتیم خونه مادر شوهرم (اخه مینا جون مرغ سوخاری گذاشته بود البته به ما هم گفته بود که افطار بریم اونجا ولی نشد)طفلی سهم مارو نگه داشته بود خوردیم .خیلی خوشمزه بود.راستی بلاخره عباس جون برگه ازمایش رو گرفت و قراه فردا با اعظم جون(جاریمو میگم)برن. خیلی خوشحال شدیم و بعد از کلی حرف زدن راهی خونمون شدیم
منم این دوتا جیگرم رو خوابوندم و اومدم سراغ شما..................................
خیلی خیلی دوستون دارم
منتظر نظراتون هستم بای بای