مارال واحوالات محرم91.9.13
سلام عشق مامان.
وسلام دوستای خوبم دلم براتون تنگ شده بود .....بازم سلام
قربونت دخترم برم که رفته تو 29 ماهگی .....
اول 29 ماهگیت رو بهت تبریک میگم
خوب مارال قشنگم ببخشید دیر اومدم اخه بازم این کامپیوتر خراب بود به خدا . داشتم میمردم که نمیتونستم از کارات و عکسات بگم .ولی اومدن تا بگم چه قدر نازیو چقدر شیرین زبون
. خوب اول از محرم بگم که امسال برای شما لباس سقا گرفته بود که البته خودت میگفتی لباس امام حسینی پوشیدم
الهی دوررت بگردم .راستی یادم رفت بگم که بابا حسن جون چند ساله که تو هیئتشون روز عاشورا سقا میشه که من خیلی دوست دارم و امسالم که خیلی بیشتر برام شیرین بود که دو تا سقا داشتم .الهی من قربون دوتاتنون بشم .به خدا خیلی دوستون دارم
راستی شما امسال از صدای هیئت میترسیدی که ما باهاش خیلی مشکل داشتم .تا صدای دوهولو تبل میومد گریه میکردی و میگفتی به بابا حسن بگید به اونا بگه تبل نزن من میترسم تازه یه بارم تو خونه تنها بودیم که داشت هیئت از خیابونمون رد میشد که اینقدر گریه کردی تا جاتو خیس کردی منم خیلی عصبانی شدم و تصمیمم گرفتم ببرمت بیرون که با چند بار بردنت تو هیئت بابا اینا دیگه نمیترسیدی تازه با خودت میگفتی من از هیئ نمیترسم ............................آفرین به دختر شجاع من
اینم شما هستی با امیرعلی (پسر عموی مامان) که به هم ابراز علاقه کردید
مارال و دوستای عزیزت سهیل و امیر علی (پسر عموی مامان)
اینم گل دخترم با دایی حسین جونش که به خدا فوق العادست
خیلی دوست داریم
عاشقتیم به خدا