روزجمعه عصر که از مشهد رسیدیم شب عروسی دعوت بودیم شب که رفتیم عروسی دختر عموی من شما اون جا اصلا حال نداشتی .مامانی چون تو مشهد سرما خورده بودی .اینم نوه عمو بهرام (عموی مامان معصوم)اسمشم حدیثه .با هم عکس انداختید .الهی فدات بشم جیگررررررررررررررررررررر مامان اینجام گریه میکردی بابا جون برات باد بادک اوردوشما ساکت شدی اینم دختر عموی مامان معصومه (زهرا جون) که شمارو خیلی دوست داره والبته شما هم دوسش داری نمک مامانیییییییییییییییی اینجام دورت بگردم نمیدونم به چی فکر میکردی؟ خیلی دوست داریم مارال عزیزتر از جونم ...