مارالمارال، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

* مارال فرفری *

شبی با یه مهمون به یاد موندنی

سلام گل مامان جمعه شب دوست بابا حسن زنگ زد و گفت ما شام میایم خونتون .منو شما کلی خوشحال شدیم وقتی برات توضیح دادم که یه پسر  هم سن شما  دارن  شما خیلی خوشحال شدی .خلاصه شب شد و مهمونهای ما از راه رسین. اول بگم اسم این پسر قشنگ ایلیا بود که شما خیلی با حال تلفظ میکردی . تا در و باز کردیم اقا ایلیا وارد شد و مستقیم رفت تو اطاق شما و مشغول باز یبا وسایل شد .خیلی جالب بود اصلا غریبی نکرد .شما هم با ایلیا جان یکی شدی و بمبی  تو خونه منفجر شد که بیاو ببین. کاش فقط همین ریختن بود هر از چند گاهی جرقه میخوردید و از اون زدن و از شما فغان فغان فغان............ خلاصه من بودو مامان  ایلیا بودو یه مصیبتی بود  به خد...
4 بهمن 1391

خرید خرید بازم خرید

سلام نفس مامان هر روز قشنگ تر از دیروز من . دوست دارم به خدا وقتی حرف میزنی دلم میره برات وقتی نگات میکنم .......................میگم ببین حسن جون چقدر بزرگ شده به خدا لذت خداست عزیز تر از جونم امروز بابا جون حسن   تعطیل بود به خاطر همین ما رو برد خرید.کلی برا شما خرید کردیم  خیلی خوشگلن به خدا . بعدا وقتی پوشیدی میبینی اینم چند تاعکس از جیگرم که تو راه برگشت از شما گرفتم اینجا بابا حسن  نبود رفته بود چیزی بخره ...
1 بهمن 1391

لب تاب نو مبارک

سلام عزیز دلم ببخشید که دیر به دیر مینویسم .رایانه طبق معمول خراب شده بود .من دیگه ازش خسته شده بودم اخه 10  ساعت طول میکشید تا بیاد .منم با بابا جون حسن تصمیم گرفتم یه لب تاب نو بخرم .از این به بعد تن تن میام .خیلی دوست دارم بوس از لبای نازت حالا چند تا عکس ناناز میزارم تا ببینی ...
25 دی 1391

اولین شاهکار مارال

سلام عزیز مامان .اومدم زودی میخوام برم اخه بابا حسن گفته اگه نیای بخوابی اینترنتو قطع میکنه .فقط به خاطر این شاهکار قشنگت اومدم که خیلی باحال بود .چند روز پیش شما داشتی نقاشی میکشیدی و مثل من که میگم چشم چشم ٢ ابرو .شماهم داشتی تکرار میکردی که اومدم دیدم این نقاشی زیبا رو کشیدی .خیلی خوشحال شدم به خدا خوشحالم که تو نقاشی هم استعداد دادی و حداقل به من نرفتی خیلی دوست دارم بوس بوس بوس هوارتاااااااااااااااااااا   ...
13 دی 1391

دخترم بزرگتر شده

سلام جیگر مامان جونم 30 ماهگیت مبارک   بله دیروز90.10.10 بود که  شما 29 ماهگی رو تموم کردی و رفتی تو 30 ماهگی و من به خاطر این موضوع دیشب مهمون داشتم و مهمو نمون غریبه نبود دایی نا بودن و مامان شایسته اینا .و خیلی به همه خوش گذشت و البته بیشتر به شما خوش گذشت .راستی یادم رفت بگم من برای دیشب یه کیک کو چولو هم برات پختم مبخواستم شبیه باب اسفنجی بشه ولی شبیه هر چی شد به جز اونی که میخواستم ببخشید اینم عکسش    خیلی خوشحالمکه تو رو خوشحال میبینمو از خدا ممنون که هر   روز شاهد قد کشیدن و بزرگ شدن شما هستم و خیلی خوشحالم که خدای مهربون دختر نازی مثل شما رو به من داده .دوست دارم خیلی زی...
11 دی 1391

مارال در شهر بازی91.10.8

سلام فندق مامان........................... روز جمعه  ما اینجوری شروع شد که صبح خونه بودیم و برای بعد از ظهر  قرار بود بریم شهر بازی .چونبابا جون حسن از چند روز قبل قول داده بود تا ببرتت .خیلی بهت خوش گذشت.البته یه کمی خوابت میومد ولی  حسابی لذتشو بردی و هر وسیله رو 2 با 2با سوار شدی و از قطلر اینقدر خوشت امده بود که فکر میکردی خودت راندگی میکنی و تا مدت دست تو فرمون ماشین و خودتم تکون تکون میخوردی.امیدوازم همیشه همین جوری شاد و خوشحال باشی .من و بابا جونت تمام تلاشمون رو میکنیم که شما راحت باشی. حالا میریم سراغ عکسا...............................هورا مارال جونی   اخی اینجا از استخر توپ خوشت نیومد البته خی...
10 دی 1391

سومین یلدا در شمال

سلام جینگیل مامان امیدوارم همیشه خوب و سالم باشی و همیشه خنده توی چشات برق بزنه یلدای که گذروندیم سومین یلدای شما بود .یلدای اول شما 4 ماهو 20 روزت بود که خیلی کوچولو بودی وچیزی از یلدا نمیدونستی .یلدای دوم  همین طور ولی این یلدا برات همیشه تو خاطرت میمونه .اخه ما  از قبل با آقا جونینا قرار گذاشته بودیم بریم ولی چون برای اعظم چون میخواستن شب چله ای بیارن آقا جونینا و بقیه نیومدن وفقط منو شما و بابا جون و عمه کبری راهی آسنانه شدیم و قرار شد بقیه فردا بیام .خیلی تو راه خوش گذشت و اصلا گذشت زمانو متوجه نشدیم وقتی راه افتادیم ساعت3 بود وو بعد از کلی نگه داشتن تو راه ساغت 8.30 رسیدیم و رفتیم شام رو تو هتل خوردیم و بعد راهی ویلا شدیم...
7 دی 1391