مارالمارال، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

* مارال فرفری *

طاهای عزیزم

اینم طاهای عمه .الهی دورش بگردم .10  روزگیت مبارک گلم اینم مایم با دایی حسین نازنین .........خیلی دوسش داریم به خدا.اینجا ما رفتیم خونه دایی حسینیناو اونجا بابا بزرگ تو گوش طاها جون اذان گفت و اسمشو صدا کرد من این رسم رو خیلی دوست دارم و خیلی خوش گذشت طاهای عمه هم همش خواب بود و فقط یه بار چشمشو باز کرد . اینم دختر ناز من با پسر دایی عزیزش.اقا طاها...................... اینجام شما از من خواستی تا طاها جون رو بغل کنی .خیلی خوشت اومده بود و به من گفتی بریم ما هم از بیمارستان یه دونه ابیشو بیاریم..الهی مامان فدات ناز من     ...
24 ارديبهشت 1392

روز زن مبارک

سلام دوست جونیا ببخشید بابت دیر عرض ادب کردن شرمنده به خدا از همین جا میخوام به تمام تمام مادر ای گل  و صد البته دوستای وبلاگیم روز مادر =روز زن رو تبریک میگم از همین جا هم  میخوام از همسر مهربونم و مارال عزیزم تشکر کنم بابت دسته گل زیباشون و هدیه نقدیشون خیلی دوستون دارم ...
17 ارديبهشت 1392

وضعیت جسمی مارال خانوم

سلام به دختر از گل بهترم . الهی منم فدات اینقدر ناز شدی به خدا .......... توپول قلقلی مامانی . همه چی رو خدا رو شکر از هر غذایی میخوری و باهاش مشکلی نداری.ومن خیلی خوشحالم  اولا که رفتی تو ٣٣ ماه .واز نظر جسمی خوب هستی یعنی وزنت ١٦.٣٠٠ که میزونه بعدم قدت ٩٤ بود که دو سانت دکتر گفت کوتاه که اونم با زینک پلاسی که دکتر داد گفت درست میشه و از این بابت واقعا خوشحالم .امیدوارم که بازم همین طور تا اخر خوب باشه وهیچ مشکلی نداشته باشی .... خیلی خیلی دوست دارم اینم عکس زیبای مارال جون ...
17 ارديبهشت 1392

سرگرمی های روزانه مارال در خانه

تاپ بازی که خیلی شما دوست داری یاد روزای کوچیکیت بخیر تو این تشک میخوابیدی و بازی میکردی الانم با عروسک های مورد علاقت خوابیدی ی نفس من مشغول کارتون دیدن ..افرین که همیشه از عقب نگاه میکنی ............. این به قول خودت جاشا بازی با توپولوهاواین عروسکو خیلی دوست داری  اعظم جون برات خریده. ودر نهایت جیگز مامان اروم میخوابه .خیلی ناز میخوابی به خدا.خیلی دوست داریم خیلی خیلی ...
11 ارديبهشت 1392

اهای.......................عمه شدم.................هورا

سلام به عزیز ترینم. به دختر نازم .که قشنگترین چیز تو دنیاست . الهی مامان فدات میدونی امروز چه روزی بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/ امروز نی نی دایی حسینینا (یعنی اقا طاها )بدنیا اومد .......هورااااااااااااااااا شما پسر دایی دار شدی و منم عمه جون .خیلی حس خوبی بود به خدا .از همه جالبتر که اونم 10 بود .شما 10 مرداد وطاها جونم 10 اردیبهشت .......تازه تو یه ساعت هم بدنیااومدید و هر دو به وسیله دکتر شیرین حشمت و تو بیمارستان پیامبران. حالای عکسای نازشو میزارم تا ببینیم. اینم جیگر عمه .الهی فدات بشم ............چه ناز خوابیده..... خوش اومدی به جمع ما طاها کوچولو اینم مارال کوچولوی منه .که اینجا  تازه بدنیا اومدی اینم دخت...
11 ارديبهشت 1392

مسافرت ها در عید 92

سلام به شیرین زبون مامان . الهی  دورت بگردم .به خدا هر روز بزرگتر از دیروز .و هر روز شیطونتر از دیروز خوب حالا از عید بگم  .ما تو ایام عید.در اویلا عید که خونه بودیم  و مهمونی میرفتیم .ولی تو هفته دوم اول رفتیم همدان .خیلی اونجا بهشما خوش گذشت .از اونجا به سمت کرمانشا به راه افتادیم و بلاخره سر از سردشت در اوردیم .خیلی جای با صفای بود به خدا.البته یادم رفت بگم اونجا رفتیم خونه دوست بابا حاجی و دایی علی .اونا هم خیلی ادمهای خوب و مهمون نوازی بودنن .   اینجا ابشار شلماش هستش خیلی زیبا بود  اینجا هم خونمونه که ما راه تو کمد دیواری قایم میشد والبته اونجا مارال بچه های اونا رو میزد و ما دائم...
21 فروردين 1392

6 سال از عشقمان گذشت

بله خوب متوجه شدی.................................. امروز سالگرد ازدواجمون بود .یعنی دقیقا سال 17/1/1386 منو بابا جون حسن زندگیمون رو شروع کردیم خیلی  زود گذشت ولی من عاشق این زندگی هستم و تمام تلاشمو میکنم تا همیشه اروم و خوش باشه .از همه مهمتر برای داشتن همسری مهربون و خانواده دوست روز ی هزاران بار از خدای بزرگ ممنونم به مناسبت همین روز دیروز قرار بود ما بریم آتلیه و یه عکس سه نفره بندازیم که ما اکاده شده بودیم که دیدیم مارال خانوم خوابیده به خاطر همین قرار شد مارال رو بیدار نکنیم چون اونجوری بد از خواب بلند میشه و همکاری نمیکنه به خاطر همین همون جوری برداشتیمش و گذاشتیم تو ماشین و رفتیم رستوران و خیلی اونجا بهمون خوش گذشت...
17 فروردين 1392